هستیهستی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
محمد فرزادمحمد فرزاد، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

هستی(فرشته کوچولوی آسمونی من)

دندون هفتم

سلام همراه با دندون ششم مثل اینکه دندون هفتم هم پیدا شده بود که متوجه نشده بودم... بابایی همون روزی که بهشون گفتم هستی خانم دندونش بالاخره پیدا شده گفتند دندون پایینی که من گفتم نه دندون بالایی ...نگو که باباجون دندون پایین را متوجه شده بودن و من بالا را دندون هفتمی هم تقریبا 93/4/17 پیدا شده... عزیزم مبارک باشه گل من ...
21 تير 1393

افطاری خونه مامان جون

نماز و روزه هاتون قبول باشه ... جاتون خالی خونه مامان جون شب قبل یه عالمه مهمون برای افطار دعوت کرده بودند... ماهم از صبح زود رفتیم کمک مامان جون البته چی میگم من کمک ...  وای دیه خراب کاری نبود که من نکنم...     بعضی شب ها  با بابایی در ماه رمضون رفتم مسجد  دیگه نماز می خونم تا یه مهر ببینم و الله اکبر میگم  ظهر با مامان جون اول نماز خوندیم ...به روایت تصویر       هنگام الله اکبر کردن     هنگام سجده کردن     بعد رفتم کمک برای رطب ظرف کردن       هنگام افطار هم دیگه نگو که...
19 تير 1393

حدس بزنید ...

حدس بزنید این خانم خوشکل کیه ؟!!!     نشناختی دوست گلم ...خوب منم دیگه ...     جاتون خالی اینجا هم رفته بودیم عروسی پسرعموی مامانی خیلی خوش گذشت   ...
14 تير 1393

استخرتوپ

اینم دنیای شیرین و بازی با توپ و مزه دار کردن تمام وسایل به روایت تصویر...     مشکلی پیش اومده...   ...
12 تير 1393

راه رفتن

سلام خوبین ...خوشین دوستای گلم  من دیه برای خودم خانمی شدم و کم کم دارم راه میرم... من روز تولدم که بود دو قدم راه رفتم  از این به بعد مدام چند قدم قدم راه می رفتم تا اینکه ... تقریبا در یک سال و یک ماه و چهار روزگی راه افتادم... یه دست و تشویق هورااااااااااااااا   اینم چند تا از شیطنت های من... مامانی داشت با تلفن حرف میزد من رفتم قایم شدم کلی دنبالم گشت تا پیدام کرد     اینم از شیطنت بعدی من ...ببینید تو را خدا ...   ینم     اینم یه عکس خوشکل که تو مغازه دایی جون گرفتم ...     ...
7 تير 1393

واما باز خون شدن جگرمادر

سلام انشاالله که حال همگی خوب باشه ... جاتون خالی 5 روزی که به همراه خانواده رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت و میدونید که مشهد جایی نیست که به آدم بد بگذره ...وقتی وارد صحن امام رضا میشی دیه هیچی نمی فهمی و دلت پر میکشه که بری جلو ... شبی که رسیدیم هستی خانم تقریبا ساعت ده شب بود شروع کرد به استفراغ و ده دقیقه یکبار استفراغ می کرد و یه کم هم تب داشت ...شب اصلا نخوابید (الاهی جون مادرش دربیاد ) فرداش بردیمش دکتر و بهش آمپول استفراغ زدیم که دیه کمتر شد استفراغش ولی اسهالی شد و مدام هم تب میکرد... دکتر گفت این ویروس اسهال استفراغه هستی من بی حال همش خوابیده بود و سرش را می زاشت زمین و رودلش می خوابید وقتی نگاهش می کردم دلم خون میشد...
1 تير 1393
1